کوروش نفسمکوروش نفسم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

قشنگ ترین نفس دنیا

ورود به 9 ماهگي - مهر 1391

سلام عروسكم اون هفته رفتم دكترتا صداي قلب زيبايت را دوباره بشنوم البته خانم دكتر بهم گفت كه خيلي شيطوني و نميتونه به آسوني صداي قلبت را پيدا كنه كه بعد از چند دقيقه گشتن روي شكم ماماني بالاخره صداي قلبت را پيدا كرد و شنيدم . بعد كه رفتم براي سونو فكر ميكرد كه شما دختر هستيد و حدود 20 دقيقه هركاري مي كرد شما پاهات را باز نمي كردي و بهم گفتش كه نميتونه جنسيت شما را حدس بزنه ولي آخرش ديد مادرجون هم همراهمون هست و كلي چشم به مانيتور دوخته دوباره سعي كرد و گفتش كه شما پسرهستي و منم كه توي دلم قند آب شد ، در ضمن خانم دكتر بهم گفت كه وزن شما 2800 گرم هست كه بازم ماماني عشق كرد آخه دوست دارم خيلي كوچولو و ظريف باشي بهرحال همين كه خدا را هزا...
10 مهر 1391

جشن سيسموني 31 شهریور 1391

در تاريخ 31/6/91 مراسم جشن سيسموني شما رابرگزار كرديم كه خيلي خيلي خوش گذشت و تمام فاميل را دعوت كرديم همه هم زدند و رقصيدند و خوشحالي كردند و وسايل شما را ديدند البته بابايي هم زحمت كشيد و براي عصرانه ساندويچ و نوشابه خريدند كه خيلي عالي بود . حالا هم چند تا از عكسهاي سيسموني را توي وبلاگت ميگذارم كه بعدها خودت با ديدنشون انشاله لذت ببري البته بايد بگم كه كمدت را بابايي خودش زحمت كشيده و درست كرده كه همه از كارش تعريف كردند كه خيلي خيلي خوشكل شده ( بابايي دستت درد نكنه از طرف ني ني)  
2 مهر 1391

صدای قلب نی نی - مرداد 1391

سلام خوشکل مامان ، امروز می خواستم صدای قلبت را که به گفته دکتر مثل یورتمه اسب را بذارم تا بعدها که خودت شنیدی ازش لذت ببری ، دوستت دارم عروسکم .   ...
16 مرداد 1391

ورود به 6 ماهگی - مرداد 1391

سلام پسر گلم عزیزم به شش ماهگی خوش آمدی ، سالم و قوی و زنده باشی . خوبی مامان خیلی وقته که نشده بیام و سری به وبلاگت بزنم ولی همش که توی زندگی وبلاگ نیست خودت هستی که توی وجود من هست و من و تو هم باهم هستیم . عروسکم 2 هفته دکتر به مامانی مرخصی داده بود چون خیلی مامانی خسته شده بود و پاهام هم حسابی ورم داشتند ولی الان خدا را شکر بهترم . خوشکلم این روزها تکان خوردنت زیادتر شده و من هم عشق میکنم دوستت دارم مامانی . دختر عمه ستاره هم که بدنیا اومده خیلی مامانی ماشااله نازهست و آدم دلش میخوره بخورتش ، البته سینا هم که شیرینیهاش از قبل بوده ودست کمی از اون نداره .کاشکی زودتر زودترهم بدنیا بیایی و مامان هم تو رو یه لقم...
16 مرداد 1391

دیدن بعضی وسایل نی نی - مرداد 1391

سلام نی نی تپلم دیروز رفتیم با بابایی خانه مادرجون ، مادرجون وسایل بزرگی را که برات خریده بودند مثل ( تخت پارک ـ کریر ـ روروک ـ صندلی غذا ـ صندلی ماشین ـ گالسکه ـ کیف ـ آغوشی ) و اسباب بازی ها را آوردند و بابایی و دایی صادق و پدرجون کلی داشتند باز و بسته اش می کردند و داخل کارتون می گذاشتند منم خیلی ذوق وسایلت کرده بودم عزیز دلم . تو هم مثل یه نبض کوچولو بودی خوشکلم دوستت دارم مامانی واقعا عاشقتم .   عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد بینمش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک...
14 مرداد 1391

روز مادر سال 1391

این اولین سالی هست که تو هستی و این بزرگترین ، زیباترین ، باعشق ترین و قشنگترین هدیه ای هست که تا بحال گرفتم عزیزم خدایا شکرت... شکرت که من رو آفریدی از جنس زن آفریدی.... تا بتونم یه روزی مادر باشم... تا یه روزی به فرشته ی پاک و معصوم رو دنیا بیارم و اون بهم بگه مامان...مامان ...
26 تير 1391

در دل با نی نی

این روزها خیلی باهات درد و دل میکنم ، خیلی بیرون میبرمت طوری که همه میگن مامانی هیچوقت خونه نیست ، این روزها خیلی برات شعر می خونم ، خیلی برات کتاب میخرم و میخونم . . . این روزها وقتی با اون انگشهای کوچولوت توی شکم میکشی دلم میخواست انگشتات را بگیرم و ببوسم و روی صورتم بچسبونمش . . . این روزها دکتر بهم همش تاکید میکنه که سرکار نرم و فکر تو باشم عمیقا به این موضوع فکر میکنم البته ساعت کاریم را کمتر کردم ولی به زودی هم کارم را ترک می کنم . . . این روزها خیلی منتظرتم ، خیلی عاشقتم ، خیلی آرزو دارم زودتر ببینمت و بچلونمت و ببوسمت . . . این روزها بابایی خیلی ساکت شده ، همش داره به شکم من نگاه میکنه ، همش داره در...
19 تير 1391

کوروش در شهربازی خلیج فارس 16 تیر92

اینجا دیگه کجاست ؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!! دیروز بعدازظهر رفتیم شهربازی خلیج فارس که تازه افتتاح شده بود و شما هم کلی ذوق کردی البته خیلی سروصدا بود و تقریبا وسایلش بدرد کودکان چند ساله میخورد ولی شما که بچه ها را هم دیده بودی دست از پا نمیشناختی و دوست داشتی با همه بازی کنی ، بعدش هم بابایی ما را سوار اتوبوس بازی که توی محوطه هایپراستار بود و سوار قطار که دور مرکز خلیج فارس میگشت کرد و یک شام سه نفره هم خوردیم و آمدیم خانه . عزیزم به من و بابایی که خیلی خوش گذشت چون تو بودی و تو همه چیز ما هستی عزیزم . ...
16 تير 1391

اولین دیدار بابایی 6 تیر 1391 - هفته 20 نی نی

اولین دیدار بابایی با نی نی دیروز من و بابایی رفتیم برای سونوگرافی و کارهای مربوط به چک آپ شما . . . البته به وقت سونو نرسیدیم و وقتمون شد بعدازظهر رفتیم پارک و صبحانه خوردیم و با هم حرف زدیم بعدش برگشتیم مطب خانم دکتر که خیلی خانم خوشرویی بودند ، خانم پرستار اومدن و گفتند یه آقایی با خانمش اومدند برای دیدن سونو که قبول نکردند و قرار شد بروند. بعدش منم گفتم خانم دکتر شوهرم آمده برای دیدن اولین فرزندنش ، لبخندی به من زدند و به خانم پرستار گفتند که صدای بابایی بزند ، بابایی هم نمیدونم استرس داشت یا خیلی خوشحال شده بود وقتی آمد داخل کلاً لبو شده بود و تقریبا داشت بال درمی آورد . کلی هم سوال از خانم دکتر می پرسید و خانم دکتر هم ا...
6 تير 1391