مسافرت رفتن بابایی - 29 شهریور 92
سلام عشقم
امشب من و تو تنها بودیم و بابایی رفته بود مسافرت کاری ، به نظرم خیلی ساکتی و حتی زود خوابیدی با وجودی که وقتی بابایی خونست اگر زود بخوابی حتما بیدار میشی و یکساعتی با بابا بازی میکنی و صورتت را به صورتش میکشی و خلاصه . . . بعد میخوابی .
تو که میخوابی دنیا هم میخوابد...
و معصومیتت هزار برابر میشود...
اصلا تو میشوی معصومیت محض
وعطر معصومیتت همه جا را پر میکند...
انقدر این لحظه را دوست دارم که میخواهم زمان در همان لحظه بایستد و من سیر تماشایت کنم
خوابت را،خواب یک فرشته را
چه نازنین و دلنشین میخوابی
راستی...چشمهایت...همانهایی که عاشقشان هستم...حتی وقتی که بسته ان زیباست...زیباترین
تو که میخوابی شاید زمان هم محسور این معصومیت میشود و می ایستد
می ایستد و چشمان زیبای و را تماشا میکند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی