لواشک خوردن کوروش - 17شهریورماه 92
سلام نفسم ، خوشکلم
این روزها حسابی عاشقتم و دیگه حتی دوست ندارم یک لحظه تنهات بذارم و سعی میکنم کارهای خانه را موقع خوابیدنت انجام بدم و موقع بیدار بودنت فقط با شما باشم و باهات بازی کنم ، موزیک برات بذارم ، برات کتاب بخونم و خلاصه هر کاری که تو دوست داشته باشی . . .
تو هم دیگه عادت کردی و حاضر نیستی من غیر از اینکارها کار دیگه ای انجام بدم و وقتی هم میخوام برم تو آشپزخانه میایی و لباسم را میگیری و همش میگی مامان ماما . . . الهی قربون صدای خوشکلت برم عروسکم .
چند روز پیش لواشک درست کردم و دیشب وقتی برای خودم و بابایی آوردم شما هم یک تکه بزرگی را برداشتی منم به خیال اینکه چون ترش هست و نمیتوانی بخوری از دستت نگرفتم . . . ولی در کمال تعجب دیدیم شما اون تکه را با تمام لذت خوردی و دنبال بقیه اش میگردی و جالب اینکه حتی به خاطر ترشی اش خم به ابرو نیاوردی و فهمیدم طبع ترشی دوست داره
قربون اون ژست لواشک خوردنت برم موش مامانی .