سفرنامه کوروش در ١٣ماهگی سلام ما اومدییییییییییییییییییییییییییییم آخ که چ ه ماه خوبی بود این آذر ماه ، یکی از وقایعش این بود که هفته گذشته بابایی یک دفعه پیشنهاد مسافرت بهمون داد و ماهم قبول کردیم ، بابایی هم همون شب تا دیروقت راههای کشور را توی اینترنت چک کرد و البته خیلی از راهها به علت برف و بوران و ریزش کوه مسدود بودند ولی ما دیگه تصمیم رفتن داشتیم . فردای اون روز حرکت کردیم به سمت تهران و البته قبلش رفتیم دانشگاه عمه سانازی و ازش خداحافظی کردیم چون صبح زود رفته بود دانشگاه و از اون طرف به سمت تهران . . . . توی ماشین هم برات یک تشک و پتو پهن کرده بودیم که وقتی خسته بشی بری اونجا ولی همش توی ماش...