21 مین ماهگرد کوروش ـ مرداد 93
21 مین ماهگرد کوروش کوچولوی من
مبـــــــــــــارک
یک ماه خیلی شیرین دیگه با عسلم خاطره شد
پارک بازی (آرک بازی ) و توپ بازی و غذا دادن به پرنده های پارک
اینجا هم خسته بودی میخواستم بهت آب بدم گفتی اوغ اوغ (دوغ )
این روزها حسابی بابایی شدی و تا هرکاری میخواهی بکنی میگی آبایی (بابای ) و براش ناز میکنی و البته بابایی هم خوب بلده چگونه لوست کنه و اگر هم ساعتها براش حرف بزنی و بازی کنی خم به ابرو نیاره در ضمن این ماه که بابایی مشغول درست کردن دکوراسیون چوبی اتاقت بود کلی با نظارت بابا دست به دریل و بقیه وسایل کاری بابا زدی و مدام خاموش و روشن میکردی و تا میگفت کوروش میرفتی براش میخ و پیچ میاوردی . . .
بازشدن سریک کارتن یا کمد در موقع حضور کوروش
ماشین بازی توی پیاده رو
یه روز عصر خانه پدرجون که دیدم صدات نمیاد ، رفتم توی حیاط دیدم دایی محمدرضا توی حیاط دیگ از توی انباری برات آب کرده و شما هم داری حساب خوش میگذرونی . . .
به مناسبت یکسال و نه ماهگیت
خدا را شکر که پیشرفت های خوبی داری و حسابی داری ماشااله بزرگتر میشوی این روزها واضح تر صحبت میکنی مثلا :
دایی صادق : آیی دادق
پارک ، سرسره و تاب : آرک و شوشوره ، آب تاب
سلام : الام
تخم مرغ : اوخم اوغ
فیل : نیل
گربه : مووووووووووو ـ یا اوبه
سگ : هاپ
میمون : مَیمون
جای کلیه اعضای بدنت را میتوانی نشان بدی
اسم خیلی از حیوانات و صدای اونها را بلدی
این روزها اکثر در طرح آموزش از پوشک گرفتن هستی و وقتی هم میخوام پوشکت کنم ناراحت میشوی و مجبورم کلی سرگرمت کنم
کلیه حرفامون را متوجه میشوی و هر طوری باشه حرفت را بهمون میفهمانی
از همه مهمتر هنوز هم عاشق کتاب خواندن هستی و حتما در روز چند تا کتاب دستت هست که داری برگ میزنی
از لحظه ای که آمدی زندگی طعم دیگری دارد
خستگیم با چشمان و خنده تو به یکباره کنار میرود
زندگی یعنی همین امروز همین حالا با تو بودن
زندگی یعنی اینکه اینقدر ببوسمت تا تو اخم کنی
زندگی یعنی بگی آماژون (مامان ژون ) و من بخورمت
تمام زندگی با غمها و شادیهایش با توبه شادی تبدیل میشود
تو هستی و من عاشق نفسم
خدایا هزاران بار متشکرم