عصرجمعه بهمن ماه 92
بازی و شادی در عصر جمعه
جمعه عصر قرارگذاشتیم بریم پارک که تو هم شنیدی و رفتی زود کلاه و کاپشنت را آوردی ، بگذریم از اینکه وقتی میخواهیم ببریمت بیرون چقدر معطل پوشیدن لباست میشیم و تو هم همش فرار میکنی اما حالا دیگه نشستی تا لباسات را تنت کنم و ثانیه یکبار میگفتی پاک پاک یعنی بریم پارک . . . بعد از پارک هم رفتیم خانه پدرجون و که تو با دایی صادق همش بازی کردی و مشغول بررسی گوشی موبایل دایی بودی
اینجا هم برای خودت دوست پیدا کرده بودی
عشق دایی و خواهرزاده
زندگی با تو چه زیباست عشق من
لحظه هام با تو چه ناب جان من
بهترین روزای عمرم با توئه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی